بهانه برای نوشتن بسیار است و فرصت اندک. ترک عادت روزانهنویسی هم مزید بر علت. هرچند که دوست داشتم بیشتر مینوشتم و ثبت میکردم. روزهای سختی از آخرین نوشته تا همین امروز بر ما گذشته و میگذرد. با این حال بهانههای دلگرمی کم نیستند.
شش ماه از روزهای کاریام در کلینیک میگذرد. بد نیست و خوب هم نیست. یک جورهایی پذیرفتهام که داستان شغل و منبع درآمد داستان تحمل است. عشق و لذتی وجود ندارد و اولویت رفع نیاز است. با این حال شکایتی جز ملال نیست.
زندگی کنار محبوب خوش میگذرد چرا که پناه و التیام و دلگرمیست. سختیهایی هم هست که نمیشود چشم پوشید اما همراهی غنیمت ارزشمندی است که آسان به دست نمیآید. برنامهریزی میکنیم، تصمیم میگیریم، درست پیش نمیرود، راه جدید میسازیم و امیدواریم.
خانواده مثل همیشه بزرگترین معضل و بیماری زندگیام است که راهحلی برایش پیدا نکردهام و به گمانم هرگز پیدا نخواهم کرد.
اشتیاق شدید به یاد گرفتن را با یادگیری زبان اسپانیایی برطرف میکنم. گاهی میخوانم، گاهی میبینم و بسیار میخوابم.
بزرگترین خواسته این روزهایم خانه کوچکی است از آن خودم. دلتنگم. دلتنگ جایی که نمیدانم کجاست، جایی که هرگز در آن نزیستهام. در آرزوی رها کردن سرزمینیام که هیچگاه با ما مهربان نبود. بیشتر از قبل از مرگ میترسم و شوق زندگی در من میجوشد.
درباره این سایت