روزهای عجیبی را از سر میگذرانم. همه این دو ماه اخیر پر از ماجرا بود و آگاهی و درک و گذر. آگاهی به خطا، به تصمیمات نادرست، به آدمهای اشتباه، به مسیری سرگردان. نه میتوانم آن احساسات و تجربیات را نفی کنم و نه اصلا قصدش را دارم. نه بیراهههایی که رفتهام را انکار میکنم نه آدمهای بلاتکلیفِ ولمعطلی را که سعی میکردم با چنگ و دندان به راه بیاورم. نه احساسات خرج شده را میتوانم فراموش کنم و نه تجربیات کسب شده کماهمیتاند. تنها چیز باارزشی که از پس همه اتفاقات اخیر به دست آوردهام خودم هستم. تنها عمل درست هم توانایی بیرون کشیدن و رهایی خودم از بندهای متعفن روابطی بود که گرچه به ظاهر دوستانه و صمیمی بود اما حقیقتش جز پلشتی چیزی نبود. باری فکر میکنم که هنوز میتوانم به خودم تکیه کنم و نجات دهنده خودم باشم. همه چیز برایم با به انتها رسیدن سال قبل پایان پیدا کرد و دوست داشتم خیلی زودتر از اینها از نقطه پایان این فصل از زندگیام مینوشتم اما نشد. حالا که خوابم نمیبرد فکر کردم فرصت خوبیست که بنویسم؛ خوشحالم. از تمام اتفاقات اخیر راضی هستم و قلبم حالا امن و آرام است. حالا دیگر با خیالی راحت میتوانم از اتفاق زیبای این روزهایم بنویسم.
درباره این سایت